پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
شعر غروبا
نوشته شده در جمعه 17 آبان 1392
بازدید : 784
نویسنده : فرهاد فیضی

غروبا
غروبا ميون هفته بر سر قبر يه عاشق
يه جوون مياد ميزاره گلاي سرخ شقايق
بي صدا ميشکنه بغضش روي سنگ قبر دلدار
اشک ميريزه از دو چـشمش مثل بارون وقت ديدار
زير لب با گريه ميگه : مهربونم بي وفايي
رفتي و نيستي بدوني چه جگر سوزه جدايي !
آخه من تو رو مي خواستم ، اون نجيب خوب و پاک
اون صداي مهربون ، نه سکوت سرد خاک
تويي که نگاه پاکت مرهم زخم دلم بود
ديدنت حتي يه لحظه راه حل مشکلم بود
تو که ريشه کردي بـا من ، توي خاک بيقراري
تو که گفتي با جدايي هيچ ميونه اي نداري
پس چرا تنهام گذاشتي توي اين فصل سياهي ؟
تو عزيزتريني اما ، يه رفيق نيمه راهي
داغ رفتنت عزيزم خط کشيد رو بودن من
رفتي و ديگه چه فايده ؟ ناله و ضجه و شيون ؟
تو سفر کردي به خورشيد ، رفتي اونور دقايق
منو جا گذاشتي اينجا ، با دلي خسته و عاشق
نميخوام بي تو بمونم ، بي تو زندگي حرومه
تو که پيش من نباشـي ، همه چي برام تمومه
عاشق خـسته و تنها ، سر گذاشت رو خاک نمناک
گفت جگر گوشه ي عشقو ، دادمش دست تو اي خاک !
نزاري تنها بمونه ، همدم چشم سياش باش
شونه کن موهاشو آروم ، شبا قصه گو براش باش




و غروب با اون غرورش نتونست دووم بياره
پا کشيد از آسمون و جاشو داد به يک ستاره
اون جوون داغ ديده ، با دلي شکسته از غم
بوسه زد رو خاک يار و دور شد آهسته و کم کم
ولي چند قدم که دور شد دوباره گريه رو سر داد
روشو بر گردوند و داد زد : به خدا نميري از ياد !!!


:: موضوعات مرتبط: داستان و مطالب احساسی و عشقی و غمگین , ,
:: برچسب‌ها: غروبا , شعر , شعر غمگین , شعر احساسی , شعر عاشقانه , مطالب عاشقانه , مطالب احساسی ,



خیانت
نوشته شده در جمعه 17 آبان 1392
بازدید : 775
نویسنده : فرهاد فیضی

پسری به دختر که تازه باهاش دوست شده بود میگه.
امروز وقت داری بیای خونمون؟
دختره:مامانم نمیزاره با چه بهونه ای بیام؟
پسره: بگو میخوام برم استخر
دختره اومد خونه ای دوست پسرش
پسر ..تو که اومدی استخر باید موهات خیس باشه برو حموم موهاتو خیس کن
دختره وقتی میره حموم پسر یک یکی به دوستاش زنگ میزنه .....
پسر و دوستا یک یکی میرن حموم
یکی اخری که میره حموم بعد 1تا 2ساعت
دیدن خیلی دیر کرده
رفتن حموم دیدن دختره وپسره رگ دستاشونو با هم زدند و گوشه ای حموم افتادن و گوشه ای حموم پسر با خون اش نوشته


نامردا خواهرم بود


:: موضوعات مرتبط: داستان و مطالب احساسی و عشقی و غمگین , ,
:: برچسب‌ها: خیانت , داستان غمگین , داستان احساسی , مطالب عشقی , مطالب احساسی , مطالب غمگین ,



صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد